یادداشت های یک دختر منوجانی

ساخت وبلاگ
سه شنبه 27 مهر 95ساعت1:15 ق.ظ خیلی وقت بود ميخواستم بنویسم...از این روزها،از روزهای خوب...نميدونم چرا قسمتای تاریک زندگيمو دوس دارم بنویسم به جاهای شيرينش که ميرسه تنبلی میکنم...بگذریم...بالاخره بعد دو سال تاریکی روزای خوب رسیدن و خدای من.... فکر میکنم این دقیقا همون چیزیه که همیشه ميخواستم این همون چیزیه که عاشقش بودم...روزی که بهداشت قبول شدم هیچوقت فکر نمیکردم انقدر رشته شیرینی باشه جوري که با ذوق درسامو میخونم...و چقدر من خوشبختم که توی کلاسمون از همه ی بچه ها از رشتم راضی ام...ديگه هیچوقت نمیخوام به اون روزا فکر کنم به این دو سال...ولی يه چيزي رو فهمیدم،،، م یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 19:54

امروز جمعه17 اردیبهشت95 ساعت 7:50 ب.ظ گذشته ای که مدت ها در اون غرق بودم اونقدر اون گذشته شیرین و خواستنی بود که خودمم دلم نمیخواست از اون بیرون بیام...مثل یک رویا مثل یک خواب شیرین...بعضی وقت ها با خودم خلوت میکردم و به این فکر میکردم چطور ممکنه روزی برسه از این رویای شیرین خسته بشم .... چطور ممکنه از رویایی که مایل ها ازم فاصله داره خسته بشم وقتی تموم ناراحتی هام با یه بار دیدنش بکل فراموش میشه انگار که اصلا نبوده...اما اون فقط رویای شیرینی بود نه چیز بیشتری...اونقدر درگیر این خواب شیرینم بودم که بعضی وقت ها یادم میرفت من کیم و کجای این دنیام...دو سال خواب بودم . یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 88 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:44

بعضی آدم ها خاص هستند،بعضی ها عادی اما برای تو خاص!...چند مدت پيش برای چندمين بار لیست گوشی مو آپديت کردم، هر کسی رو در جایگاه خودش ثبت  کردم اگر شماره ای همکلاسم بود پسوند همکلاسی رو به آخرش اضافه میکردم تا هر وقت خواستم چت کنم یادم باشه این شخص کسی جز همکلاسیم نیست و نباید هر رازی رو بهش گفت...تنها یک نفر بود که صادقانه دوست داشتم با پسوند "دوست"ذخیره کنم اما محبت بیش از اندازه ای که نسبت به من داره از حد گذشته... وابسته بودنشو میتونم حس کنم حتی انکار هم نمیکنه!... دوست دارم يه دوست عادی باشم براش اما اون حسی فراتر داره...اون دست خودش نیست بخاطر مشکلات زندگی یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 85 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:44

تقریبا یک یا دو هفته ای هست که ساعات خوابم به جای طول شب از صبح شروع میشود...به شخصه از این وضع هولناک به شدت ناراضی هستم و سعی میکنم که مجددا به روال عادی زندگی برگردم اما واقعا کار مشکلی هست...امروز طبق معمول چون تمام شب رو بیدار بودم و اونقدر هوشیار بودم که حتی گذر زمان رو حس نکردم صبح تمام خستگی و بی حالی به بدنم تزریق شد سعی کردم مقاومت کنم اما سوزش چشم هايم باعث شد بخوابم،اما از آنجایی که به خودم قول داده بودم نگذارم هرگز امروزم مثل دیروز باشه حتی توی خوابم و با اون همه گیجی ضمیر ناخودآگاهم خوشبختانه پيامم رو گرفت و تنها سه ساعت بعد از خوابم بیدار شد یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 95 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:44

چند وقتی یه رفتار و دیدگاهمو نسبت به بقیه عوض کردم...تا جایی که یادم میاد توی دنیای خودم آدما همه خوب بودن،وقتی با آدمایه مختلف و شخصیت های متفاوت آشنا میشدم تصویری از اون شخص رو تو ذهنم تجسم میکردم....وقتی کسی درباره ی اون شخص حرف میزد ناخودآگاه ذهنیتم از اون شخص تو ذهنم میومد نه خود واقعیش...داشتم به این فکر میکردم که ذهنیت بعضی از آدما خیلی بهتر از خود واقعیشون بود به عبارت دیگه به نفعشون شد این قضیه...تصمیم گرفتم وقتی ذهنیتی از یه شخص بوجود میارم خیلی خوب باشه...اگه اون نامهربونه اگه زخم زبون میزنه اگه بده بزار خود واقعیش اون طور باشه نه ذهنیتش پیش من... یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 97 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:44

اکثر آدم ها نقابی دارند که برای پوشاندن احساسات واقعی شان از آن استفاده میکنند برای پوشاندن ترس هایشان زیر نقاب شجاعت میروند گاهی برای سرکوب عشق زیر نقاب غرور... به شخصه معتقدم تعداد آدم هایی که همه ی عواطف خود را بی کم و کاست نشان دهند به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد گاهی از همنشینی طولانی مدت با یک دوست چنان عشقی به تو دست میدهد و احساساتت را لبریز از دوست داشتن میکند که هرگز تصور نمیکنی روزی این رابطه شکراب شود اما روزی که بی برو برگرد احساس انزجار و نفرت عمیق خود را به تو نشان دهد طناب داری را بر گردن آن احساس درونیت میندازد،مرگ احساساتت نسبت به کسی یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 93 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:43

امروز پنج شنبه 5 مرداد 95 ساعت 6:38 ق.ظ سلام...دو هفته از کنکورم میگذره...امسالم گذشت مثل دو سال پیش...نميدونم چرا اين روزا حس میکنم از 18 سالگی به بعد واقعا زندگی نکردم.. هیچ چیزش شبیه زندگی نیست..من اون آدم قبل 18 سالگیم نیستم..همش حس میکنم توی خوابم... يه حالت خلسه...منتظرم يه روزی بیاد یکی بزنه رو شونم بگه خسته نشدی انقدر خوابیدی؟!...هر چی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر تعجب میکنم من کی اینطوری شدم؟!کی فرصت کردم انقدر سختی بکشم؟ چطوری تحمل کردم؟ من من من چه بلایی سر خودم آوردم...نميدونم اين کابوس وحشتناک کی ميخواد تموم شه...یا اصلا تموم ميشه؟...جایی که هستم نتیجه انتخاب یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 95 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 7:43